میرجلال الدین کزازی: شاهنامه سنجه و پایه در شناخت ایران و ایرانی است

  میرجلال الدین کزازی: شاهنامه سنجه و پایه در شناخت ایران و ایرانی است

 

صدیقه موسوی: اگر ما بسیار فراخ به شاهنامه بنگریم موضوع و كاركرد جدا از یكدیگر از نام گرامی و سپند ایران در این نامه ورجاوند خواهیم یافت. ایران در بخش‌هایی گسترده از شاهنامه نامی است كه سراسر ایران زمین را در بر می گیرد، در كاربرد برابر است با ایرانشهر در نوشته‌های پهلوی. شما به هر دیدگاهی، زمینه ای، اندیشه ای كه با این فرهنگ و منش در پیوند است می پردازید، در آن می پژوهید، به ناچار می باید به شاهنامه بازگردید. من هرگز نمی گویم كه ایران بهشت برین است‌اگر با نگاهی فراخ به تاریخ و فرهنگ ایران بنگریم نیكی‌ها و زیبایی‌ها در آن خواهیم یافت. گاهی به جای ایران واژه پارس نیز به كار برده می شده است، از پارس هم ایران بزرگ، ایران فرهنگی و تاریخی خواسته می شده است. ایرانیان بویژه جوانان ایرانی كه ایران فردا به دوش‌های ستبر و پرتوان آنان نهاده خواهد آمد در تكاپوی آنند كه ایران را بشناسند و در پی آن خویشتن را.

میر جلال‌الدین کزازی استاد دانشگاه، نویسنده، مترجم و پژوهشگر برجسته ایرانی در زبان و ادبیات فارسی و از چهره‌های ماندگار است. وی مشهور به بهره‌گیری از واژه‌های پارسی سره در نوشته‌ها و گفتار خود است. او همچنین عضو هیات امنای بنیاد فردوسی است. تالیف ارزنده او با عنوان «نامه باستان»  که تا کنون 9جلد آن به چاپ رسیده‌است، حائز رتبه نخستین پژوهش‌های بنیادین در جشنواره بین‌المللی خوارزمی‌شده‌است. وی عضو هیات علمی‌در دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی وابسته به دانشگاه علامه طباطبایی است و افزون بر زبان فرانسوی که از سالیان خردی با آن آشنایی یافته‌است، با زبان‌های اسپانیایی و آلمانی و انگلیسی نیز آشناست و تا کنون ده‌ها کتاب و نزدیک به 300مقاله نوشته‌ و در همایش‌ها و بزم‌های علمی‌و فرهنگی بسیار در ایران و کشورهای دیگر سخنرانی کرده‌است. چندی را نیز در اسپانیا به تدریس ایران‌شناسی و زبان پارسی اشتغال داشته‌است.

به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی گفت‌وگویی را با وی انجام داده ایم كه در زیر می خوانید:

***

  در ادبیات فارسی شاعری بیشتر از فردوسی به مقوله ایران و ملیت ایرانی نپرداخته ، اگر این شاعر را از فراگرد شاعران ایرانی به کناری بگذاریم در اشعار و دیوان کدام شاعر دیگری می‌توانیم ایران را پررنگ ببینیم؟

اگر شاهنامه را به کناری نهیم چگونگی پرسش را از چیزی که خواهد بود دور خواهد داشت ما هنگامی‌می‌توانیم به بازتاب و چگونگی میهن در سروده‌های دیگران به درستی بپردازیم و این کارکرد و بازتاب را چنان که می‌سزد از این سروده‌ها به در کشیم که آن‌ها را با شاهنامه بسنجیم و نشان بدهیم.

نشان بدهیم که آن سراینده در این زمینه چه پیوندی با شاهنامه داشته است؛ چه بهره ای از آن برده است. این که از آن روی بایسته است و ناگزیر که شاهنامه  نامه فرهنگ و منش ایرانی است.

شما به هر دیدگاهی، زمینه ای، اندیشه ای که در پیوند است با این فرهنگ و منش می‌پردازید، در آن می‌پژوهید، به ناچار می‌باید به شاهنامه بازگردید. زیرا سنجه و پایه در شناخت ایران و ایرانی شاهنامه است پس در پاسخ به این پرسش می‌باید از شاهنامه آغاز کرد. نخست می‌باید کارکرد و چگونگی و معنای میهن را که ایران است در شاهنامه جست تا بتوان آن سنجه و مایه ناگزیر را در شناخت و بررسی آنچه سخنوران دیگر در این باره سروده اند به دست آورد.

اگر ما بسیار فراخ از این دید به شاهنامه بنگریم موضوع و کارکرد جدا از یکدیگر از نام گرامی‌و سپند ایران در این نامه ورجاوند و بی مانند خواهیم یافت: ایران در بخش‌هایی گسترده از شاهنامه نامی‌است که سراسر ایران‌زمین را در بر می‌گیرد؛ در کاربرد، برابر است با ایرانشهر در نوشته‌های پهلوی که به معنی سرزمین ایران است. کارکرد دیگر ایران که نمودی کمتر در شاهنامه یافته است، آن است که از این نام بخشی از ایران زمین کاسته شده است. برای نمونه، در داستان رستم و اسفندیار، ایران به سرزمین گشتاسب، به قلمرویی که گشتاسب بر آن فرمان می‌راندو پایتخت آن بلخ است، باز می‌گردد از این روی، در این داستان، ایران در برابر سیستان است. به همین پایه،  گشتاسپیان سپاهیان اسفندیار ایرانی نامیده شده اند، در برابر سگزیان یا مردم سیستان. اگر بخواهیم ریشه و خاستگاه این کارکرد دوگانه را در تاریخ ایران بیابیم؛ یا آنچه در افسانه‌ها و اسطوره‌ها می‌بینیم و می‌یابیم می‌تواند از رخدادها و هنجارهای تاریخی برآمده باشد، می‌توانیم بر آن بود که این کارکرد دوگانه باز می‌گردد به دو شیوه فرمانروایی در تاریخ ایران که دیری به کار گرفته می‌شده است و روایی و گسترش داشته است ایران در کاربرد دو معنای سرزمینی از ایران پهناور، من بر آنم که نشان و نمود و بازتابی است از شیوه فرمانروایی در ایران هخامنشی و ایران اشکانی. در این دو روزگار، شیوه فرمانروایی بدین گونه بوده است که پادشاهی بر پهنه ایران زمین فرمان می‌رانده است؛ اما سرزمین ایران به بوم‌ها یا آنچنان که امروزیان می‌گویند استان‌هایی بخش می‌شده است هر کدام از این بوم‌ها که در ایران هخامنشی ساتراپی نامیده می‌شده است به گفته یونانیان، شاهی داشته اند که سررشته‌ها را در آنچه بدان بوم باز می‌گشته است در کرد و کارهای درونی در دست داشته است اما؛ در آنچه به پهنه ایران زمین باز می‌گشته است پیرو فرمانروایی بزرگ بوده است.

واژه شاهنشاه از این شیوه فرمانروایی برآمده است، شاهنشاه یا شاهان شاه به معنی شاه شاهان است. آن فرمانروای فراگیر شاهی بوده است كه بر آن شاهان کحیل و بومی‌فرمان می‌رانده است. برای نمونه اگر دشمنی به ایران زمین می‌تاخته است، این شاهان بومی‌می‌بایست سپاهی را که فرمان می‌داشته اند بفرستند تا چونان بخشی از سپاه ایران با دشمن بجنگند یا بخشی از درآمد بومی‌را به نام ساز به آن فرمانروای فراگیر ارزانی می‌داشته اند این شیوه فرمانروایی را با آنچه فرنگیان آن را فرمانروایی فدراتیو می‌نامند می‌توان سنجید در جهان امروز اندکی از کشورها بدین شیوه فرمان داده می‌شود و سامان می‌گیرند كه یکی از نامورترین‌شان کشور آمریکا ست.

اما در ایران ساسانی این شیوه فرمانروایی از بین می‌رود آن بوم‌ها در پهنه ایرانشهر رنگ می‌بازد یکی از انگیزه‌های ناتوانی شهریاران ساسانی در پاسداشت مرزهای ایران همین دیگرگونی در شیوه فرمانروایی بوده است زیرا تا سپاه ایران می‌خواسته است راهی دراز و گاه دشوار را از پایتخت به سرزمین‌های مرزی بپیماید تازندگان و چپاولگران  می‌توانسته اند این سرزمین‌ها را به تاراج ببرند و به تیرگی و تباهی دچار بیاورند، من بر آنم که دوگانگی در کارکرد ایران در شاهنامه به این دو شیوه فرمانروایی باز می‌گردد.

پس از شاهنامه ما همچنان در سروده‌های سخنوران ایرانی، این دوگانگی را می‌بینیم. در ایران پس از اسلام که هیچ کدام از این دوشیوه فرمانروایی بدان سان که در ایران کهن می‌بینیم روایی نداشته است، واژه ایران بیشتر کارکردی تاریخی یا اگر بخواهیم باریک‌تر و نغزتر بگوییم: کارکردی فرهنگی داشته است؛ به سخنی دیگر، ایران نامی‌بوده است که بیشتر ایران پهناور و یک پارچه فرهنگی را نشان می‌داده است تا ایران جغرافیایی را.

در سده‌های نخستین از تاریخ ایران پس از اسلام بر هر بخشی از ایران زمین کسی فرمان می‌رانده است بی آن که آن فرمانروایی فراگیر در کار باشد، نمونه را سامانیان بر بخش‌هایی از خراسان فرمان می‌رانده اند زیاریان بر طبرستان، صفاریان بر سیستان، بوئهیان(آل بویه) بر بخش‌های کانونی و میانی ایران زمین به همین سان دودمان‌های دیگر بر بخش‌هایی دیگر در زمان صفویان بود که ایران فرهنگی کمابیش با ایران جغرافیایی همساز شد هرچند بخش‌هایی از ایران فرهنگی همچنان بیرون از ایران جغرافیایی ماند. بر پایه آنچه گفته شد، اگر با نگاهی بسیار فراگیر و فراخ به کارکرد نام ایران یا به کارکرد واژه میهن یا وطن در سروده‌های سخنوران ایرانی پس از فردوسی بنگریم، بدان سان که گفته آمد خواهیم دید که این سرایندگان هر زمان که می‌خواهند ایران فرهنگی یا ایران تاریخی را نشان بدهند ایرانی که همه ایرانیان در هر بوم و سرزمین که می‌زیند آن را میهن خویش می‌دانند، واژه ایران را به کار می‌برند اما واژه‌هایی چون میهن و وطن و ملک و سرزمین بیشتر هنگامی‌به کار برده می‌شود که آن بخش از ایران را که در آن می‌زیند، می‌خواهند. این را هم بگویم که گاهی به جای ایران واژه پارس نیز به کار برده شده است. از پارس هم ایران بزرگ، ایران فرهنگی و تاریخی خواسته می‌شده است، هرچند نام یکی از سرزمین‌های ایرانی نیز پارس بوده است. در پی آن، پارسی نیز، در کاربرد فراگیر خویش، در معنی ایرانی کاربرد داشته است.

این نامگذاری از آنجاست که ساسانیان از پارس بوده اند از استانی که هنوز هم بدین نام خوانده می‌شود. از آن روی که ساسانیان یکی از دو فرمانروایی بشکوه و نیرومند و دیریاز را در جهان پدید آورده بودند که با رومیان در همه زمینه‌ها هماوردی داشتند با فرمانروایی آن دیگر قلمرو بزرگ و نیرومند، اندک اندک پارسی که خاستگاه آنان بود نامی‌شد برای سراسر ایران زمین ساسانیان 500 سالی در ایران فرمان رانده اند، این زمانی است دیریاز برای آنکه نامی‌بر پهنه ایران زمین نهاده شود.

 

   با توضیح مبسوطی که ارائه دادید و این تاریخ بشکوه که در ادبیات ما هم نمود داشته و زیباترین روایت‌ها را فردوسی از ایران و ایرانی داشته، در عصر حاضر چه دلیلی برای افتخار به ایرانی بودن خودمان می‌توانیم داشته باشیم؟

نیازی که ما ایرانیان داریم به این که چونان ایرانی بر خود بنازیم و بر جهان سربرافرازیم از آنجاست که ما در این جهان، جهانی بیگانه با خویشتن، جهانی که به سوی یکپارچگی، یکنواختی، همسانی، دواسبه می‌تازد بیش از هر زمان بدان نیاز داریم که ایرانی بمانیم. چگونه ایرانی می‌توانیم ماند؟ پاسخی که من به این پرسش ناگریز بنیادین می‌دهم این است: با شناخت ایران. من بی گمانم که هر ایرانی اگر ایران را، تاریخ و فرهنگ آن را، به درستی بشناسد، به ناچار دل به ایران خواهد باخت؛ آن را آنچنان گرامی، والا، پرفروغ، دلربا خواهد یافت که آگاهانه از سر شناخت، نه با شور و دلبستگی کور، آن را سرزمینی خواهد دانست که در بسیاری از زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی، انسانی، در جهان در تاریخ بی مانند است. پس، به ناچار از آنچه این بخت بلند بهین را داشته است که ایرانی باشد، در این سرزمین سپند اهورایی که سرزمین فر و فروغ و فرزانگی است بزاید و بزید، سرافراز خواهد بود و نازان، اگر او آگاهانه بدین سرافرازی و نازانی برسد، ناگفته پیداست به آسانی در برابر فرهنگ‌های دیگر فرو نخواهد شکست؛ خود را در برابر دیگران خوار و بی‌ارج نخواهد دانست؛ به گونه‌ای با دیگر فرهنگ‌ها و دیگر مردمان رفتار خواهد کرد که شایسته انسانی است که ایرانی نامیده می‌شود از تاریخ و فرهنگ و منشی دیرینه، درخشان، نازش خیز برخوردار است.

در آن زمان آنچه را از فرهنگ‌های دیگر سودمند و شایسته می‌داند و می‌یابد، می‌ستاند؛ از آن بهره می‌برد. اما آنچه را زیانبار است و ناساز با فرهنگ و منش خویش به کنار می‌نهد. ما هنگامی‌می‌توانیم از دیگران به درستی به شایستگی بهره ببریم که در جایگاهی برابر با آنان باشیم.

انسان ناخویشتن شناس که خود را نمی‌شناسد؛ به خود باور ندارد، سراپایه زندگی است. هر آنچه را بدو بدهند، بی سنجش، بی ارزیابی، بی گزینش خواهد ستاند. ایران ما در درازنای تاریخ خود سرزمینی بوده است که نمونه ای برای، بهین، به آئین از فرهنگ و فرزانگی فرهزیش شمرده می‌شده است. به گونه ای که فرزانگان و دانایان کشورهای دیگر بدان دستان ( مثل) می‌زده اند می‌کوشیده اند  که از آنچه ایرانیان می‌اندیشیده اند، می‌آفرینند، می‌بویند از شیوه زندگانی ایرانی بهره ببرند. ایران نمونه سرزمین به سامان و به آئین بوده است برای دیگران. پرسمان امروز ایرانیان آن است که تاریخ و فرهنگ و پیشینه خویش را به‌درستی نمی‌شناسند؛ در پی آن، خویشتن را. اگر ما سرزمین‌مان را به بسندگی بشناسیم، من به استواری می‌گویم و به آواز بلند، هرگز سرزمینی دیگر را به جای آن برنخواهیم گزید. من هرگز نمی‌گویم که ایران بهشت برین است. سخن من این است که اگر با نگاهی فراخ، با نگاهی همه‌سویه و همه رویه، به تاریخ و فرهنگ و زندگی ایرانی در درازنای زمان بنگریم، در آن، نیکی‌ها، زیبائی‌ها، شایستگی‌ها، ارزندگی‌ها را بسیار بیش از بدی‌ها، زشتی‌ها، ویژگی‌های ناشایسته و بی ارزش خواهیم یافت. من نشانه‌هایی را در این روزگار، آشکار می‌بینم که نوید بخشند و امید آفرین. ایرانیان، به‌ویژه جوانان ایرانی که ایران فردا به دوش‌های ستبر و پرتوان آنان نهاده خواهد آمد در تکاپوی آنند که ایران را بشناسند و در پی آن خویشتن را. روزهای روشن در راه است. امیدواریم که امید من بیهوده و بی پایه نباشد ایران همواره سرزمین امید بوده است و نوید.

منبع خبر: 
روزنامه قانون