رستم محکوم به مرگ در سرزمین اهریمنی

رستم محکوم به مرگ در سرزمین اهریمنی

رستم محکوم به مرگ در سرزمین اهریمنی 

 

|۹:۰,۱۳۹۵/۸/۱۹| 

 

چکیده: اسطوره های ایرانی بر سبک حماسه سرایی فردوسی تأثیر بسیار داشته اند. ایران در اسطوره های ایرانی مرکز جهان اهوراداده است و از همین روی کیومرت، مشی و مشیانه و جفت اول فرزندان آنها در این سرزمین ساکن شدند. در سراسر شاهنامه نیز اهمیت و سپندی ایران مشخص است و انیرانیان نباید به این سرزمین دست یابند. در حماسه های ایران نیز رستم تا زمان مرگ ایران سپند را همواره از گزند تورانیان اهریمنی می رهاند. تا کنون پژوهش های بسیار دربارۀ روایات مرگ رستم انجام گرفته است ولی چرایی مرگ رستم در کابل کمتر مود عنایت بوده است. در این مقاله، ابتدا روایات و تفسیرهای مربوط به مرگ رستم آورده می شود و در پایان نگارنده به این می پردازد که رستم از آن روی که پهلوان حماسه هاست و در واقع انسانی فانی است محکوم به فناست و فردوسی نیز او را باید از داستان ها خارج کند تا ایزدگونه نباشد. اما، شاید به این دلیل رستم در کابل می میرد که در داخل سرزمین سپند ایران او مصون از نیروهای اهریمنی است پس باید به جایی در سرزمین  انیرانی برود که نیروهای اهریمنی آسان تر بر او چیره شوند.

کلیدواژه ها: رستم، سرزمین اهریمنی، کابل، مرگ.

مقدمه

دورۀ پهلوانی شاهنامه با مرگ رستم و سلطنت بهمن، پسر اسفندیار، پایان می یابد. دوران زندگی رستم درخشان ترین داستان های پهلوانی را در شاهنامه شامل می شود و دارای نمونه های اشعار بدیع است و همۀ این داستان های جذاب به یمن حضور رستم است. از جذابیت این داستان ها همان بس که از گذشته نقل محافل نقالی و شاهنامه خوانی بوده اند.

رستم، بزرگ ترین پهلوان ایران زمین و ملقب به جهان پهلوان، قهرمان نبردهای ایرانیان و پیروزی آنها بر توران است (صفا، ۱۳۸۳، ۲۱۷، ۲۱۹). او در طول زندگی بر همه چیز پیروز است و فقط مرگ است که در پایان بر او پیروز می گردد. او در شاهنامه استثناست و عمری طولانی دارد و هم زمان با بسیاری از شاهان در شاهنامه زندگی کرده است. هیچ پادشاهی به اندازۀ او نمی زید و گویی فردوسی نیز بر این طول عمر تأکید می ورزد. با مرگ رستم ناامیدی بر خواننده مستولی می گردد چون او آرزوهای ایرانیان را جامع عمل می پوشاند و مرگ او سوگی عظیم به شمار می رود.

در همین راستا فردوسی نه تنها از برخی متون باستانی در نگارش شاهنامه بهره می جسته بلکه تحت تأثیر عقاید و باورهای دین بهی نیز قرار داشته است و ضمن سرودن حماسه ها و اساطیر باستانی، این باورها را نیز مد نظر قرار داده است. ایران در اساطیر ایرانی مرکز جهان اهوراداده است و از همین روی مشی و مشیانه، فرزندان کیومرت، وجفت فرزندان اول و بزرگشان نیز در این سرزمین سکنی می گزینند. پس اهمیت این سرزمین به عنوان مرکز جهان انکارناپذیر است.

تا کنون پژوهش های بسیار دربارۀ این که رستم چگونه می میرد انجام گرفته است ولی چرایی مرگ رستم که در کابل می میرد کمتر مود عنایت بوده است. در این مقاله، ابتدا انواع روایات و تفسیرهای مربوط به مرگ رستم آورده می شود و در پایان نگارنده به این می پردازد که چرا رستم در کابل می میرد.

 

روایات مرگ رستم

شغاد فرزند زال و کنیزی بود که منجمین طالع او را نحس دیده بودند و از این روی زال او را به کابل فرستاد (ثعالبی، ۱۳۲۸، ۱۲۴). شغاد دختر شاه کابل را به زنی گرفت و شاه کابل باج گزار رستم بود ولی اکنون که برادر رستم دامادش شده بود انتظار داشت که دیگر از او باج دریافت نگردد ولی این گونه نشد و این امر بر شغاد گران آمد و با شاه کابل رایزنی کرد و قرار شد رستم را به نیرنگ به دام اندازند و بکشند. شغاد به زابلستان رفت و به دروغ به رستم گفت که از شاه کابل بدی ها دیده و اینکه شاه کابل بر آن است که دیگر باج نپردازد و سرکشی آغاز کند. رستم برادر را دلداری داد و بر آن شد تا لشکرکی کند ولی شغاد او را منصرف کرد و از رستم خواست تا بی سپاه، با زواره و صد سوار و صد پیاده به کابل رود چون مطمئن بود که شاه کابل از رستم پوزش می طلبد. چنین نیز شد و شاه کابل هنگامی که رستم و شغاد به کابل نزدیک شدند پیکی نزد آنها فرستاد و پوزش خواست و رستم نیز او را بخشید و پذیرفت مهمان شاه کابل شود. رستم و یارانش به شکارگاهی که شاه کابل ایشان را به آنجا دعوت کرده بود رفتند. در آنجا چاه هایی در انتظار رستم بودند که در بن آنها تیغ و نیزه کار گذاشته شده بود. رخش بوی خاک و چاه را حس کرد و ترسان از سویی به سوی دیگر می رفت تا اینکه میان دو چاه سرپوشیده رسید و درنگ کرد. رستم خشمناک شد و بر او تازیانه زد و رخش و رستم به درون چاه افتادند و نیزه های داخل چاه تن آن دو را درید. رستم شغاد را سرزنش کرد و از او خواست نزد زواره رود و با او متحد شود ولی وقتی شاه کابل را دید، برادر را فریبکار خواند و گفت که فرامرز کین وی را خواهد ستاند. سپس از شغاد خواست تا تیروکمانی به او بدهد که پیش از مرگش شیرها او را ندرند. شغاد پذیرفت و تیروکمانی به برادر داد و او نیز کمان را گرفت و شغاد را به درختی دوخت. سپس رستم خدا را شکر کرد که کین مرگ خود را خود ستانده است و چند لحظه بعد چشم از جهان فروبست (فردوسی، ج ۶، ۳۲۲-۳۳۴). بدین ترتیب او تنها کسی است که در شاهنامه کین مرگ خود را می ستاند (صفا، ۱۳۸۳، ۲۴۵).

بدو گفت رستم ز یزدان سپاس که بودم همه ساله یزدان شناس

از آن پس که جانم رسیده به لب برین کین ما بر نگذشت شب

مرازور دادی که از مرگ پیش از این بی وفا خواستم کین خویش (ج ۶، ص ۳۳۳، ب ۲۰۸-۲۱۰)

زواره و دیگر همراهان رستم نیز به چاه ها افتادند و مردند و تنها یک سوار گریخت و خبر مرگ رستم را به زال رساند. زال فرامرز را به کابل فرستاد تا شاه کابل را بکشد و کشتگان را به زابل باز آورد. فرامرز به کابل رفت و تن بی جان رستم را در تابوتی قیراندود و مشک آلود نهاد و با پیکر زواره و رخش به زابل آورد. در طول راه همه جا مردمان گریان بر سر راه ایستاده بودند. اجساد را در زابل در دخمه ای در باغ نهادند و در حالی که مردم گل و مشک به پای رستم می ریختند، در دخمه را بستند و سیستانیان یک سال به سوگ رستم نشستند (ج ۶، ص ۳۳۴-۲۴۰).

فردوسی این داستان را از آزاد سرو نقل می کند (رستگار فسایی، ۱۳۷۹، ۱۲) و داستان رستم و شغاد به همین صورت در اثر ثعالبی نیز آمده است (ثعالبی، ۱۳۲۸، ۴۰۶-۴۱۱). فردوسی در مقدمۀ داستان آورده که قصه از کتابی که حاوی داستان های خاندان رستم بوده گرفته شده است و به نظر کریستن سن این کتاب سکیسران نیست چون روایت آن متفاوت است پس شاید از اخبار رستم استفاده کرده است (کریستن سن، ۱۳۸۱، ۲۰۶-۲۰۷). در عجایب المخلوقات نوشته شده است که گور رستم و پدرش در شهر سمنجور، در ساحل دریای هند، است و آنها وصیت کردند که در آنجا دفن شود تا دشمن بر پیکر آنها آسیب نزند. در اخبارالطوال (رستگار فسایی، ۱۳۷۹، ۴۴۷-۴۴۸) و غرر آمده که رستم مرد و بهمن به سیستان رفت و هر که از دودمان رستم بود کشت (ثعالبی، ۱۳۲۸، ۱۷۷). در تاریخ بلعمی ذکر شده است که بهمن به سیستان رفت و با رستم جنگید و او را کشت. سپس فرامز و زواره به دست او کشته شدند و دستان، پدر رستم، نیز به قتل رسید (بلعمی، ۱۳۳۷، ۷۰). ثعالبی و فردوسی نقل می کنند که چون بهمن شنید رستم کشته شده و فرامرز به خون خواهی پدر پادشاه کابل را کشته است تصمیم به قتل فرامرز گرفت. فرامرز و بهمن با یکدیگر نبرد کردند. در پایان فرامرز کشته شد و اموال زال و رستم که هفتصد سال جمع آوری شده بود به دست بهمن افتاد. بهمن، به سفارش پشوتن، از زال درگذشت ولی مسعودی مروزی در مزدوجۀ فارسیه گفته است که بهمن زال را کشت و به هیچ یک از اعضای خاندان او رحم نکرد (ثعالبی، ۱۳۲۸، ۱۷۷-۱۷۸). در بهمن نامه، جاماسب قصۀ مرگ رستم را برای بهمن تعریف می کند و بهمن نیز کین پدر را از خاندان سام می ستاند. بدین ترتیب زال، فرامرز، سام، زربانو و بانوگشسب از بهمن شکست می خورند. زال اسیر و فرامرز کشته می شود و بقیۀ دودمان فرار می کنند. سپس بهمن دو دختر رستم، آذر برزین مهر، فرهاد و تخواره، دو پسر زواره، را به اسارت درمی آورد و در پایان همگی را به جز آذر برزین مهر، پسر فرامرز، آزاد می کند (صفا، ۱۳۸۳، ۲۹۵). در مجمل التواریخ والقصص، او به جز آذر برزین مهر، فرهاد و تخواره همه را آزاد می کند (۱۳۱۸، ۲۵، ۵۴، ۹۲).

 

تفسیرهای داستان مرگ رستم

بهار معتقد است که شاید سرنوشت شوم رستم نتیجۀ آن باشد که پهلوان برابر و همساز با الگوی مهر نبوده است و به علت بی بهرگی از عرفان و اخلاق مهری به گمان مردم محکوم بوده است. البته بهار بر این نظر اصراری ندارد (بهار، ۱۳۸۱ (الف)، ۳۹-۴۰).

در داستان رستم و اسفندیار به رستم هشدار داده می شود که اگر شاهزادۀ ایرانی را بکشد به مرگ بدی می میرد ولی به نظر دوستخواه در شاهنامه تأکید چندانی بر شومی خون اسفندیار و پیشگویی مرگ او نشده است و هنگام افتادن رستم به چاه نیز شاعر بر این پیشگویی رویکردی نشان نمی دهد. بنا بر این شاید این پیشگویی رویکردی زردشتی دارد (کویاجی، ۱۳۸۳، ۴۸۷).

به نظر سرّامی، درونمایۀ اصلی این داستان آن است که آدمی به دست خویش تقدیرش را رقم می زند و این درونمایه را سه بار در طول داستان می توان دید: اول آنجا که زال با علم به اینکه ستاره شناسان طالعی نحس برای شغاد دیدند و پدر او را نزد شاه کابل فرستاد؛ دوم مکافات دنیوی؛ سوم زمانی که شغاد با حیله نزد رستم آمد. خواننده حق را به شاه کابل می دهد که اکنون انتظار دارد از او باج نگیرند ولی رستم کودکانه عمل می کند (سرّامی، ۱۳۸۳، ۲۱-۲۲).

در مرگ رستم به طور کلی چند گونه روایت عمده و متفاوت وجود دارد: ۱٫ فردوسی و کسانی که از شاهنامۀ ابومنصوری بهره گرفته اند و شغاد را کشندۀ رستم می دانند؛ ۲٫ طبری و بلعمی کشندۀ رستم را بهمن، پسر اسفندیار، می دانند؛ ۳٫ برخی روایت کرده اند که رستم به مرگ طبیعی درگذشت (رستگارفسایی، ۱۳۶۹، ۲۳۹-۲۶۰) یا ۴٫ در شکار گورخری جان سپرد؛ مانند نویسندۀ رتستخم اسپندیات (کریستن سن، ۱۳۸۱، ۲۰۸).

به نظر رستگارفسایی، زردشتیان موافق و طرفدار دین لهراسبی، که اسفندیار را شهید دینی خود می پنداشتند، از مرگ رستم برای تقویت اعتقاداتشان سود جستند. ولی کشته شدن رستم به دست بهمن ضعیف و باورنکردنی و غیر طبیعی است چون بهمن پهلوان قدری نیست تا چنین پهلوان بزرگی را بر زمین بزند. روایت مرگ رستم به دست شغاد نیز جنبۀ ملی دارد نه مذهبی. البته اینجا نیز مسائل غیر طبیعی به چشم می خورد؛ مانند فریب خوردن جهان پهلوان. ولی توجیه آن این است که رستم در نبردی مردانه شکست نمی خورد بلکه فریب است که او را در دام می افکند. از نقاط ضعف دیگر این داستان ظهور ناگهانی شغاد است که متولد می شود تا همه چیز را نابود کند. روایت مرگ طبیعی رستم نیز معقول نمی نماید چون اگر چنین بود ساختن روایات مختلف ضروری نبود. این مرگ آسان شایستۀ شخصیت رستم نیست. به نظر رستگار فسایی، دلیل این همه قصه سازی این است که رستم در میدان نبرد به دست بیگانه ای نامور و نه مجرب جان باخته است و چون ایرانیان این شکست را برای جهان پهلوانشان نمی پسندیدند مرگ او را به مرگ طبیعی روایت کردند و بهمن را مسئول آن دانستند (رستگار فسایی، ۱۳۸۱، ۱۷۱-۱۸۹).

رستگار فسایی چاه را در داستان مرگ رستم نماد ناامیدی، سکوت و وحشت می داند چون مرگ رستم مرگ آرمان هاست و رستم حتی در دم مرگ نیز افتخار می آفریند (همان، ۱۷۰-۱۷۱). او آمرزیده از دنیا می رود و خود انتقام خون خویش را می ستاند که در نیایش کوتاه او به درگاه خداوند هویداست. با این نیایش گمان می رود رستم تلخی فرجام ناخوش خود را کمتر خواهد کشید و داستان پایانی تلخ و شیرین می یابد. اندیشۀ مکافات دنیوی نیز که درونمایۀ فلسفی داستان است در این داستان ظاهر می شود (سرّامی، ۱۳۸۳، ۲۸).

اسلامی ندوشن بر این نظر است که مرگ قلۀ زندگی و معنابخش آن است و معنی زندگی پهلوان نیز در شیوۀ مردن اوست. مرگ او مرگی عادی نیست. او با نیرنگ می میرد نه با قدرت و تدبیر حریف و یکی از بازی های روزگار این است که مردان بزرگ به دست افراد حقی بمیرند تا شاید نشان داده شود قدرتی برتر از آن پهلوان نبوده است که نگارنده با آن مخالف است چون این نظر منطقی نیست و نمی توان برای بزرگ ترین پهلوان ایران زمین چنین مرگی را روایت کرد. این در واقع نمونۀ دیگری از برادرکشی است (اسلامی ندوشن، ۱۳۴۸، ۲۹۲، ۳۸۶، ۳۸۸) که در نمونه های پیشین با داستان ایرج آغاز شد و با مرگ رستم پایان یافت (مسکوب، ۱۳۸۴، ۱۰۹). به نظر مزداپور، مرگ رستم شهادت است چون نابودی خاندان پهلوانان زابلی و همچنین سوگواری باشکوه را همراه دارد. در این قصه شهادت جوانمردی به دست ناجوانمرد صورت می گیرد (مزداپور، ۱۳۸۳، ۱۶۷).

 

تحلیل

یکی از موضوعاتی که ذهن نگارنده را در این داستان به چالش کشانده و همواره سوال برانگیز بوده آن است که چرا باید جهان پهلوان از سرزمینی به سرزمین دیگری برود تا فقط از او پوزش خواسته شود؟! پیش از این نیز چنین کاری را از رستم ندیده ایم. در هیچ جای شاهنامه رستم به جای لشکرکشی به دنبال پوزش گرفتن از کسی به آنجا لشکرکشی نکرده است. پس اتفاقی غیر معمول در این داستان در حال رخ دادن است.

نگارنده حماسه ها را باورپذیر و باورمندشدۀ اسطوره ها می داند. در جغرافیای اساطیری دیده می شود که پس از تازش اهریمن جهان به شکل یک کشور میانی به نام خونیرث و شش کشور دیگر ارزه، سوه، فرودفش، ویددفش، واروجرشن و واروبرشن تقسیم شد (بهار، ۱۳۸۱ (الف)، ۱۵) ولی جفت اول فرزندان مشی و مشیانه که جفتی هستند که ایرانیان از نژاد آن دو هستند در خونیرث زیستند و بقیه فرزندان به دیگر کشورها رفتند (همو، ۱۳۸۱ (ب)، ۱۷۵). در اسطوره ها به تعبیر بهار حتی سند و چین و روم جزئی از خونیرث هستند (همان، ۲۲) ولی در حماسه ها این گونه نیست. در حماسۀ شاهنامه، فریدون، از نسل کیومرث در ایرانویج، بهترین سرزمین خود را در به ایرج داد و آن دو دیگر برادر از حسادت اینکه بهترین سرزمین به کوچک ترین برادر رسیده و خود وارث روم و تورستان هستند او را به قتل رساندند. بنا بر این روم و تورستان در شاهنامه جزئی از خاک ایران نیستند. همچنین پادشاه ایران است که همیشه باید فره شاهی داشته باشد تا بر ایران حکم تواند راندن و سایر شاهان دیگر ممالک نیازی به فره شاهی ندارند چون بر سرزمین اهورایی حکمرانی نمی کنند. رستم نیز ظاهر می شود تا ایران را از تورانیان و انیرانیان نجات دهد و از زمان رستم به بعد هر که به ایران، سرزمین اهورایی، تعرض می کند رستم در برابرش می ایستد تا از منزلت سرزمین اهورایی پاسداری کند. پس باید به این مطلب پرداخته شود که کابل سرزمین فرزندان ضحاک همچون مهراب است و از این رو انیران و سرزمین غیر اهورایی است. از آن روی که ایران اهورایی و پاک به شمار می آید باید همواره نگهداری و حمایت شود.

اینها می رساند که کل روند داستان از آن رو شکل می گیرد که رستم از ایران خارج شود و به سرزمین انیرانی برود و در آنجا به دست ایادی اهریمن کشته شود و نه در سزمین اهورایی ایران. حتی برادرش، شغاد، خصلت های اهریمنی و پست دارد و به هیچ وجه ویژگی های خاندان زال، مانند پهلوانی و جوانمردی، را دارا نیست.

از سوی دیگر چاه را می توان با جهان زیرین مرتبط دانست و آن را نماد جهان فرودین خواند. حتی در اسطوره های بین النهرینی و مصری نیز زیر زمین به نوعی همان جهانی است که مردگان در آن جای می گیرند و چاه را نیز می توان چنین تعبیر کرد. بنا بر این خواننده با خواندن داستان با نمادشناسی می تواند پی به این موضوع برد که این دیگر مرگ رستم است و بازگشتی به جهان زندگان برای او نیست. حتی افتادن بیژن در چاه نیز نشان مرگ او بود ولی رستم و نجات بخشی در آن داستان وجود داشت تا این جوان را از جهان مردگان برهاند ولی برای رستم چنین یاوری وجود ندارد.

رستم انسان است و از خدایان نیست و همین وجه تمایز میان حماسه ها و اسطوره هاست که در حماسه نقش اصلی و اولیه را پهلوانان و قهرمانان ایفا می کنند و در اسطوره ها خدایان. پس رستم از آنجا که محکوم به مرگ است بالاخره باید دار فانی را وداع گوید ولی نحوۀ مرگ اوست همیشه سوال برانگیز بوده است. در این مقاله نظرات گونانگون دربارۀ چگونگی مرگ رستم آورده شد ولی در این خصوص که چرا رستم در راه کابل می میرد کمتر سخن رانده شده است. او بارها در ایران می جنگد و حتی دوبار مانند داستان های سهراب و اسفندیار تا پای مرگ پیش می رود ولی هرگز مرگ بر اوچیره نمی شود تا اینکه دست سرنوشت او را به کابل می کشاند تا از ایران اهورایی و پاک دور شود و اهریمنان آن سرزمین او را از پای درآورند.

 

نتیجه گیری

با عنایت به مواردی که به آنها پرداخته شد به نظر نگارنده رستم از آن روی که پهلوان است و پهلوان در واقع انسانی فانی است محکوم به فناست ولی اینکه چرا در کابل می میرد از آن روی است که در داخل سرزمین سپند ایران، طبق حماسه ها، او مصون از نیروهای اهریمنی است پس باید به جای دیگری برود که نیروهای اهریمنی راحت تر بر او چیره شوند.

از سوی دیگر، رستم بارها از ایران خارج شده بود و اهریمنان نتوانسته بودند بر او پیروز شوند ولی این بار فردوسی می خواهد که رستم بمیرد چون نمی تواند او را تا ابد زنده نگه دارد. اگر فردوسی رستم را از داستان خارج نکند، رستم با توجه به قدرت و پیروزی هایی که داشته است تبدیل به ایزد می شود و تفاوتی با ایزدان ندارد و دیگر شاهنامه حماسه نمی تواند باشد. حتی رویین تنان نیز در حماسه های جهان به دلیل آسیب جای و نقطه ضعفی که دارند کشته می شوند تا جاوید و ایزد نباشند. در حقیقت مرگ نقطۀ تمایز پهلوانان با ایزدان است و رستم نیز از همین قانون باید پیروی کند.

همۀ شواهد در داستان گویای این امر است و اتفاقات داستان دست به دست می دهند تا مرگ رستم اتفاق بیفتد. حتی حضور شغاد و اهریمنی بودن او و تفاوتش با خاندان پدری نیز از این روست تا رستم را به مرگ کشاند.

ایران اهوراآفریده جایی است که رستم، حامی ایران اهورایی، در آن سرزمین مصون می ماند و در جنگ ها نیز پیروز بوده چون حامی این سرزمین سپند است. این بار رستم از سوی فردوسی محکوم به مرگ است و همین امر باعث می شود فردوسی او را از سرزمین اهورایی بیرون کشد تا مرگ او ساده تر گردد و نیروهای اهریمنی در سرزمین اهریمنی رستم را از پای درآورند.

 

_ این مقاله پیشتر در کتاب میراث روایی (پژوهشکده مردمشناسی ) در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است .

منابع

اسلامی ندوشن، محمدعلی (۱۳۴۸): زندگی و مرگ پهلوان در شاهنامه. تهران، انجمن آثار ملی.

بلعمی، ابوعلی محمد (۱۳۳۷): ترجمۀ تایخ طبری (قسمت مربوط به ایران)، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، کتابفروشی خیام.

بهار، مهرداد (۱۳۸۱ (الف)): از اسطوره تا تاریخ، گردآوری و ویراستاری ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران، چشمه.

——– (۱۳۸۱ (ب)): پژوهشی در اساطیر (پارۀ نخست و دویم)، تهران، آگاه.

ثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد به اسماعیل (۱۳۲۸): شاهنامه ثعالبی (در شرح احوال سلاطین ایران)، ترجمۀ محمود هدایت، تهران، چاپخانۀ مجلس.

رستگار فسایی، منصور (۱۳۶۹). «روایتی دیگر در مرگ رستم»، فرهنگ، کتاب هفتم، تهران، مؤسسۀ مطالعات و تحققات فرهنگی، صص ۲۳۹-۲۶۷٫

—— (۱۳۷۹): فرهنگ نام¬های شاهنامه، ج ۱، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

—— (۱۳۸۱). فردوسی و هویت شناسی ایرانی، تهران، طرح نو.

سرّامی، قدمعلی (۱۳۸۳). از رنگ گل تا رنج خار، تهران، علمی و فرهنگی.

صفا، ذبیح الله (۱۳۸۳). حماسه سرایی در ایران، تهران، فردوس.

فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۴). شاهنامۀ فردوسی، به کوشش و زیر نظر سعید حمیدیان، تهران، قطره.

کریستن سن، آرتور (۱۳۸۱). کیانیان، ترجمۀ ذبیح الله صفا، تهران، علمی و فرهنگی.

کویاجی، جهانگیر کوورجی (۱۳۸۳). بنیادهای اسطوره و حماسۀ ایران، گزارش و ویرایش از جلیل دوستخواه، تهران، آگه.

مجمل التواریخ والقصص (۱۳۱۸). تصحیح ملک الشعرا بهار، تهران، محمد رمضانی.

مزداپور، کتایون (۱۳۸۳). داغ گل سرخ و چهارده گفتار دیگر دربارۀ اسطوره، تهران، اساطیر.

مسکوب، شاهرخ (۱۳۸۴). ارمغان مور (جستاری در شاهنامه)، تهران، نی.

منبع خبر: 
باشگاه شاهنامه پژوهان